خاطرات

❤️🌹کمکِ حضرتِ زهرا🌹❤️ با سلام و آرزوی قبولی عزاداری های شما…. ایام سوگواری مادرمان و باز گشتِ پرستوهای معطّر و خوشنام ! یک دنیا خاطره

با سلام و تبریک میلاد فرخنده امام جواد .ع. و پیشاپیش روز پدر…… بیایید در این روزهای خوب و پربرکت ، از پدران و مادران

چند سال مانده به پیروزی انقلاب در روستای ما امکانات کم بود و از آب و برق و ….خبری نبود…! خدا بیامرز پدرم ، یک

بچه که بودم یک زنِ کر و لال در روستای ما بود که شوهر و سه فرزند داشت ! او فقط حرفِ ( بِ )

🥸😳😂استعداد😁😳😢 سلام…وقت بخیر…. کلاس پنجم ابتدایی که بودم ، برادر کوچکم اول بود و چون خیلی بازیگوش بود مردود شد! رفتم با آموزگارش صحبت کردم

😳🤓فرمانده 😁🥸 با سلام و وقت بخیر خدمت دوستان…. لطف و توجه و تشویق های شما ، مرا در نوشتنِ خاطراتِ بیشتر ، ترغیب می

🌹😳شهرت و اقتدار🤓😳🌹 سال اول خدمتم در روستای گلبویِ عُلیا ، به اجبار مرا مدیر مدرسه گذاشتند ( راهنمایی بود و بچه ها از چند

🌹❤️تا مرزِ شهادت❤️🌹 نیمه دوم دی ماه 65 بود و شروع حمله کربلای پنج…..! یک هفته قبل کربلای چهار ، لو رفته بود و جریان

🌹🥰🤓خواب آلودگی🥸🥰🌹 سال 98 اربعین نایب الزیاره دوستان بودم در کربلا….! در برگشت ، غروب نزدیک مرزِ ایران بودیم و هوا تاریک می شد احساس

🌹🥰❤️مشقِ خوشمزه❤️🥰🌹 کلاس دوم دبستان بودم و باید با مداد مشق هایم را بنویسم و…. پاییز آن سال یک روز مادربزرگِ مادری ام نان پخته