😳😂ماجرایِ سرِ کاتَل😂😳

در روستای ما زمانی که بچه بودم

نیمه ماهِ رمضان که می رسید

بزرگترها می گفتند امشب می

رویم (سرِ کاتَل)!
و روزِ پانزهم به ما که بچه بودیم

می گفتند دیشب رفتیم سرِ کاتَل

و شما را نبردیم ….!

خواهرِ بزرگم که برایِ من تعریف

می کرد بقدری جالب می گفت که

فکر می کردی داری فیلمش را می

بینی و خیلی غصه می خوردم !

هفت ساله که بودم در رمضانِ آن

سال گفت که : دیشب رفتیم سرِ

کاتل و فرش پهن کردیم و سماور

و نون روغنی و تافتون خوردیم

و همه اقوام و خویشان هم آمده

بودند ….!
سالِ بعد خیلی سعی کردم بیدار

بمانم تا من هم بروم !

تا دیر وقت بیدار بودم ولی چون

تابستان بود و شب ها کوتاه ،

نزدیکِ سحر خوابم برده بود…!

صبح خواهرم گفت که سرِ کاتل

رفته اند و یکی از اقوام با ماشینِ

جیب از شهر آمده و تا صبح

ماشین سواری کرده بودند و من

هم که خیلی ماشین سواری

دوست داشتم(چون آن زمان

ماشین خیلی کم بود) خیلی حالم

گرفته شد….!

خلاصه هر سال ماهِ رمضان غم و

غصه ی ما از پانزدهم شروع می

شد و تا آخرِ شب های قدر ادامه

پیدا می کرد….
آن سال با خودم فکر کردم که

چگونه ممکنه (که تا اولین تپه در

روستا ، بیشتر از نیم ساعت راه بود!)
چگونه اینها حاضر می شدند و

می رفتند و چیزی می خوردند و

برمی گشتند….!
با چند سوال از دوستانِ بزرگتر ،

فهمیدم که ماهِ رمضان را به یک

کوه یا تپه تشبیه کرده و روز

پانزدهم از قُلّه سرازیر می شوند!

و من هم منظور از این اصطلاح

را فهمیدم !….!
ولی از آن زمان تا حالا در مورد

دو واژه در محاورتِ روستایمان

زیاد فکر کردم ولی بجایی نرسیده ام

که چرا به سرازیری(سرِ کاتَل) و به

سحر(ازوسِر)یعنی (از آن سر)

می گفتند !….!

ریشه اش از کجا بوده…؟….!…؟

ممنون . عبادت قبول.میلاد امام حسن.ع.برشما مبارک…..ناصحی😊😊😊😊😊😊😊😊😊

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *