سلام.
بچه که بودم خانه ما ،آخرین و بالاترین خانه روستا بود !
20 تا 30 متر با اولین قبرِ قبرستان فاصله داشتیم….!
شب ها ، زوزه و صدایِ سگ ها و جغدها ! روح مان را می آزُرد و خرابه های اطراف قبرستان ،(با وجودِ نبودِ برق) خرابه های قلعه ی اَلَمُوت را به یاد می آورد و لرزه بر ستونِ مهره ها می افکند….!
گاه بی گاه ، درگیری های حیوانات و صدایِ خزیدنِ خزندگان ! بر رُعبُ و وحشتِ ما ، می افزود…!
صبح های بهار و تابستان ، شیون و زاریِ اربابانِ مصیبت زده و داغدار ،چون تراژدیِ غم انگیزی ، خوابِ شیرین ما را ، به تلخی تبدیل می نمود…..!
باغ های پایین روستا ، و داشتنِ خانه ای که پنجره اش رو به درخت و سبزه و کوه باز شود ، بزرگترین آرزو و آرمانم شده بود و گاه ، با بستنِ دیدگان ، روءیایش را در اعماقِ دل برایِ خود ترسیم می کردم…..!
حال….. !
در بالا ترین خانه شهر نیشابور و به لطفِ خدا ! فراتر از آن روءیا ها را با دیده ی باز می بینم…خدا را شکر….از قبل از طلوع خورشید ! نغمه خوانی قناری ها شروع می شود و با ، باز کردنِ پنجره ، درخت و سبزه و کوه های زیبا و سرسبزِ بینالود و هزار مسجد ، بهشت و باغ هایش را در ذهن . زنده می کند….!
براستی که بعد از هر سختی ، آسانی است…. و انسان ها ، ناتوان از شکر گذاریِ این همه نعمت و لطف عطا و بخشش….!
ای دل ، چه اندیشیده ای ، در عُذرِ آن تقصیرها !
از سویِ تو چندین خطا ، از سویِ او چندین عطا…!
برآوردن شدنِ بهترین آرزوها را ، برایتان آرزومندم….!
با تشکر……ناصحی
🌹🌹🌹🌹🤲🤲🤲🤲🥰🥰🥰🥰🤓🤓🤓🤓
خیلی عالی بود… بله در واقع همین طور هست ک می فرمایین بایذ شکر گزاری کرد فقط 🌷🌷🌷